مردی در زمان پیامبر بدی کرد و از ترس پنهان شد
تا حسنین را تنها دید ان دو را بر دوش خود سوار کرد
و به خدمت پیامبر اورد.گفت ای رسول خدا من از کار بدی که کرده ام
پناه اورده ام به خدا و به این دو فرزند تو
پیامبر چنان خندیدکه دست مبارک رابه دهان گذاشت
و فرمود ازادی به حسنین فرمود :
شفاعت شما را قبول کردم
فرمود ,شفاعت ,قبول ,حسنین ,خدا ,بدی ,شما را ,را قبول ,شفاعت شما ,قبول کردم ,و به
درباره این سایت